چشمهـا را بر دریچـه ی انتظــار پلـک نمی زنم.
اشکهـا در بستر گونه ها سرود دلتنگی سر می دهند.
آن سوی وسعت بـارانی دل آفتـاب، یـاد تو جـاریست.
ساحل ماسه ای دستـانم هنـوز از عشــق تو نمنـاـک است.
نیلوفران خیس از شرم نگاهت شعر شادی زمزمه می کنند.
نبض زمـان نفـس نفس میزند از حســرت دیــدارت ...
آغوش سرد دشت روزهاست گرمی عشق تو را منتظر است.
بیا که غـروب دیگر از غربتش به تنگ آمده است.
بیـا دیگر...
نظرات شما عزیزان:
يــک لحظـــه
يــک آن
يــاد کسـي روي قفســه ي سينـه ات سنگينـــي ميکنـــد
آن لحظـــه بــه طــور کــامـــلا”
غــــريــــزي
نفـس عميقــي ميکشــي
تــا سنــگ کـــپ نکـنـــي